مرخصی
10 شهریور 1396 توسط الهام
اومده بود مرخصي بگيره ، يه نگاهي بهش کرد ، گفت : ميخواي بري ازدواج کني ؟
گفت : بله ميخوام برم خواستگاري
- خب بيا خواهر منو بگير !
گفت : جدي ميگي آقا مهدي
- به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو !
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود !
به خانوادش گفته بود :” فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده!
پرسيده بود :” چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من !
گفته بودن :بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکي دوماهشه !!
خاطرات شهید مهدی زین الدین