عشق مکتب

حوزه علمیه الزهرا (سلام الله علیه) کازرون
  • خانه 
  • صیاصت های  غلط 
  • تماس  
  • ورود 

از هر دستی بدی از همون دست پس،می گیری 

07 مرداد 1396 توسط الهام

پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!

صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!

پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟

پاسخ شنید: کی هستی؟

پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!

باز پاسخ شنید: ترسو!

پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟

پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن… و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!

صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!

پسرک باز بیشتر تعجب کرد؛ پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا به تو جواب میدهد؛

حال ،اگر ما هم به عهد خدا وفا کنیم انعکاس وفاداری خدا را در زندگیمان بی شک حس خواهیم کرد و براستی کیست در وعده راستگوتر از خدا 

اين جهان كوه است و فعل ما ندا 

سوي ما آيد نداها را صدا فعل تو 

كان زايد از جان و تنت 

همچو فرزندي بگيرد دامنت 

پس تو را هر غم كه پيش آيد ز درد 

بر كسي تهمت منه، بر خويش گرد 

فعل توست اين غصه هاي دم به دم 

اين بود معناي قَد جَفٌَ القَلَم!

 نظر دهید »

حکایت

06 مرداد 1396 توسط الهام

ابوالحسن خرقانی می گوید؛

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد!

مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم 

تا به او نخورد!

او گفت: ای شیخ! خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد شد!

مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده های گل آلود می 

رفت، به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی!

گفت: من بلغزم باکی نیست، به هوش باش تو نلغزی ای 

شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید…!

کودکی دیدم که چراغی در دست داشت

گفتم: این روشنایی را از کجا آورده ای؟

کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو 

که شیخ این شهری بگو که این روشنایی کجا رفت ؟

زنی بسیار زیبارو که در حال خشم از شوهرش شکایت میکرد!

گفتم: اول رویت را بپوشان، بعد با من حرف بزن!

گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بی خود 

شده ام که از خویش خبرم نیست، تو چگونه غرق محبت 

خالقی، که از نگاهی بیم داری….؟!

 نظر دهید »

زندگی نامه شهید 

06 مرداد 1396 توسط الهام

شهید سید حمید میرافضلی

تاریخ شهادت: 

۲۲ اسفند ۱۳۶۲

سید حميد میرافضلی در روز هفدهم سال ۱۳۳۵ شمسی، در شهرستان رفسنجان در محله قطب‌آباد دیده به جهان گشود. پدر و مادر او هر دو از سادات خوش‌نام و آبرومند این شهر بوده و هستند، که اصالتاً از خانواده‌های یزدی بوده و سال‌هاست که ساکن رفسنجان می‌باشند. سید حمید پنجمین فرزند پسر این خانواده بود؛ وی درکودکی چنان‌که مرسوم خانواده‌های مذهبی بود، به مکتب سپرده شده و اصول و فرایض و عبادات دینی را نزد مادر مؤمنه خود فرا گرفت و سپس وارد دبستان حکمت شد، که یکی از قدیمی‌ترین مدارس شهر می‌باشد و اکنون به نام شهید “سید محمدرضا میرافضلی"، یکی دیگر از فرزندان این خانواده مزین است.

سید حمید پس از گذراندن دوره ابتدایی، که مطابق نظام آموزشی آن زمان شش کلاس بود، وارد دبیرستان اقبال سابق و دکتر شریعتی فعلی گردید و در رشته فرهنگ و ادب به تحصیل پرداخت و چندی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دیپلم خود را در این رشته دریافت کرد. در این سال‌ها، جوانان این مملکت که در سایه خودفروختگی فرهنگی و اقتصادی رژیم پهلوی، هویت اسلامی و انسانی خود را از دست‌رفته می‌دیدند، در پرتو سخنرانی‌ها و رهنمودهای روشنگرانه حضرت امام خمینی(قدس‌الله سره الشریف)، رهبر فقید انقلاب، به درک و شعوری تازه از مفهوم دین و مذهب و وارستگی از قیودات مادی و نفسانی نایل آمدند، و کوچه‌ها و خیابان‌های شهر شهر این کشور را با فریادهای معترضانه خود آکندند. 

یکی از این جوانان روشن‌بین، “سید محمدرضا میرافضلی"، برادر بزرگتر سید حمید بود که با تمام وجود خود ژرفای کلام امام را دریافته بود و دردشناسانه و از سر آگاهی به فعالیت‌های ضد رژیم می‌پرداخت. روشنگری‌های انقلابی او، مزدوران خودفروخته و سرسپردگان رژیم را چنان برآشفته کرده بود که سر از عجز و ناتوانی، قلب تپنده و بی‌قرار او را در اولین روز از آذر ماه ۱۳۵۷ با گلوله‌ای سربی هدف قرار دادند تا بلکه فریادهای حق‌طلبانه او را خاموش کنند؛ اما غافل از این‌که خون گلگلون و منور او روشنی‌بخش راه دیگر جوانان خواهد شد.

شهادت سید محمدرضا میرافضلی در آن روزهای تاریک و ظلمانی یکی از بزرگ‌ترین، روشن‌ترین و سرنوشت‌سازترین وقایع زندگی سید حمید بود تا او را از خواب برآشوبد و به خود آورد و چشمان او را به سمت فردایی سبز و شکوه‌منده بگشاید، و سکوت او را به فریادی انقلابی بدل سازد و در جرگه دیگر جوانان پرشور شهر به خیابان‌ها بکشاند. اوج این حرکت‌ها، به زیرآوردن مجسمه بی‌وقار شاه منحوس از سکوی میدان شهر بود که ابهت پوشالی این مهره بی‌اراده و سرسپرده غرب را فرو ریخت و با پیروزی شکوه‌مند انقلاب اسلامی در روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به نظام سلطنتی او در کشور پایان داد

 نظر دهید »

حدیث

06 مرداد 1396 توسط الهام


حضرت محمـد (ص) :

《هر دینــــی منشــــی دارد و منش “اســــلام” ،  "حیــــا"ست. 

(منتخب میزان الحکمه_ص۱۷۳)

 نظر دهید »

آیا خدا برای بنده اش،کافی،نیست ؟!

06 مرداد 1396 توسط الهام

ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ،

ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ! ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ

ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ…! ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ

ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ،

ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ…!

ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ،ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ

ﮐﻪ"ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ…”

ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟

اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه

ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 25
  • ...
  • 26
  • 27
  • 28
  • ...
  • 29
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32
  • ...
  • 54
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

عشق مکتب

بسم الله الرحمن الرحیم ای ﺯﺩاﻳﻨﺪﻩ اﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻏﻢ اﻯ ﺭﺣﻤﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺁﻭﺭﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺩﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﺶ ﺩﺭﻭﺩ ﻓﺮﺳﺖ ﻭ اﻧﺪﻭﻩ ﻣﺮا ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺳﺎﺯ ﻭ ﻏﻢ ﺩﻟﻢ ﺭا ﺑﺰﺩاﻯ اﻯ ﻳﮕﺎﻧﻪ اﻯ ﻳﻜﺘﺎ اﻯ ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯ اﻯ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻧﺰاﺩﻩ اﻯ ﻭ ﺯاﺋﻴﺪﻩ ﻧﺸﺪﻩ اﻯ ﻭ ﻛﺴﻰ ﻫﻤﺘﺎﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﺮا ﺣﻔﻆ ﻛﻦ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﻛﻰ ﺁﺭ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻳﻢ ﺭا ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﻦ. سلامتی و فرج مولا صاحب الزمان صلوات
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • برادری
  • شهدا
  • سخن بزرگان
  • حدیث
  • بهانه
  • مهدویت
  • سیاسی
  • آیه نوشت
  • شهید نوشت
  • مهارت های زندگی
  • داستان نوشت
  • مناسبت
  • عکس نوشت
  • تربیت کودک

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس