عشق مکتب

حوزه علمیه الزهرا (سلام الله علیه) کازرون
  • خانه 
  • صیاصت های  غلط 
  • تماس  
  • ورود 

یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد

04 تیر 1396 توسط الهام

چشم وا کن احد آیینه ی عبرت شد و رفت

 دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

مرد مولاست که تا لحظه ی آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است

می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد

وان یکاد از نفس فاطمه برتن دارد

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام

تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه فاطمه با رایحهء گل آمد

ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

و از آن آینه با آینه بالا می رفت

دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد

پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می رفت

گفت: اینبار به پایان سفر می گویم

“بارها گفته ام و بار دگر می گویم”

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی است

واژه در واژه شنیدند صدارا اما…

گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

شهر اینبار کمر بسته به انکار علی

ریسمان هم گره انداخته در کار علی

بگذارید نگویم که احد می لرزد

در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد

می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می نویسم که “شب تار سحر می گردد”

یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد..

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: مهدویت لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

عشق مکتب

بسم الله الرحمن الرحیم ای ﺯﺩاﻳﻨﺪﻩ اﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻏﻢ اﻯ ﺭﺣﻤﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺁﻭﺭﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺩﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﺶ ﺩﺭﻭﺩ ﻓﺮﺳﺖ ﻭ اﻧﺪﻭﻩ ﻣﺮا ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺳﺎﺯ ﻭ ﻏﻢ ﺩﻟﻢ ﺭا ﺑﺰﺩاﻯ اﻯ ﻳﮕﺎﻧﻪ اﻯ ﻳﻜﺘﺎ اﻯ ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯ اﻯ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻧﺰاﺩﻩ اﻯ ﻭ ﺯاﺋﻴﺪﻩ ﻧﺸﺪﻩ اﻯ ﻭ ﻛﺴﻰ ﻫﻤﺘﺎﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﺮا ﺣﻔﻆ ﻛﻦ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﻛﻰ ﺁﺭ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻳﻢ ﺭا ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﻦ. سلامتی و فرج مولا صاحب الزمان صلوات
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • برادری
  • شهدا
  • سخن بزرگان
  • حدیث
  • بهانه
  • مهدویت
  • سیاسی
  • آیه نوشت
  • شهید نوشت
  • مهارت های زندگی
  • داستان نوشت
  • مناسبت
  • عکس نوشت
  • تربیت کودک

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس