عشق مکتب

حوزه علمیه الزهرا (سلام الله علیه) کازرون
  • خانه 
  • صیاصت های  غلط 
  • تماس  
  • ورود 

مرخصی 

10 شهریور 1396 توسط الهام

اومده بود مرخصي بگيره ، يه نگاهي بهش کرد ، گفت : ميخواي بري ازدواج کني ؟ 

گفت : بله ميخوام برم خواستگاري 

- خب بيا خواهر منو بگير !

گفت : جدي ميگي آقا مهدي

- به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو !

اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود !

به خانوادش گفته بود :” فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده!

پرسيده بود :” چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من ! 

گفته بودن :بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکي دوماهشه !! 

خاطرات شهید مهدی زین الدین

 نظر دهید »

شهید مرتضی آوینی

09 شهریور 1396 توسط الهام

خستگی ناپذیری آقامرتضی

در عملیات کربلای پنج، سیدمرتضی آوینی مسئول اکیپ بود. از آسمان آتش می بارید. از شدت سرما بدنمان می لرزید.آوینی گفت:باید به جاده فاطمه الزهرا(س) که زیر آتش عراقی هاست، برویم.مدتی بعد مرادی نسب، والایی وعباسی هر سه نفر از جاده بازگشتند.از سروصدا چشمانم را باز کردم؛ اما دوباره بی هوش افتادم.یک ساعت بعد بیدار شدم، مرتضی بیرون سنگر نمازشب میخوند. با خودم گفتم:این مرد خستگی ندارد. برای نماز صبح همه بچه ها را بیدار کرد، بعداز اقامه نماز دوباره به خط رفتیم.حاجی فقط تا رسیدن به خط خوابید. در خط مقدم، شجاعانه می دوید. 

منبع:(همسفر خورشید)

 نظر دهید »

شهید محمود رضا بیضایی

08 شهریور 1396 توسط الهام

 شهادتِ شهید فقط دست خودش است ! یکبار خوابی دیده بودم که آن‌را برای محمودرضا تعریف کردم. من خواب دیده بودم که با حاج همت دست دادم و همدیگر را بغل کردیم و به او گفتم حاجی دست ما را هم بگیر. منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید که حاج همت دستش را کشید و گفت: «دست من نیست». قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعریف کنم، روی این خواب زیاد فکر کرده و برای دوستانی هم تعریف کرده بودم. با خودم می‌گفتم مگر می‌شود؟ همه چیز دست شهداست و شهدا دستشان باز است. این معما برای من حل نمی‌شد و همیشه فکر می‌کردم که تعبیرش چیست؟ برای محمودرضا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد. گفت: «شهادتِ شهید دست هیچکس نیست؛ فقط دست خودش است. شهید تا نخواهد شهید شود، شهید نمی‌شود.» و در حرفهایش به من فهماند که خودش هم بخاطر تعلقاتش شهید نمی‌شود.

به نقل از برادر شهید

 نظر دهید »

معرفی شهید ابراهیم حسامی 

21 مرداد 1396 توسط الهام

شهادت: ۱۳۶۲/١٢/٧ عملیات خیبر

قطعه۲۸، ردیف۲۱، شماره ۱۶

شهید ابراهیم حسامی در چهارم خرداد 1331 در تهران بدنیا آمد.پدرش غلامعلی و مادرش ایران نام داشت.در سال 1356دیپلم گرفت و پیش از انقلاب برای مدت کوتاهی به نیروی هوایی رفت ولی از آنجا بیرون آمد و به سربازی رفت.بعد از انقلاب به عضویت سپاه درآمد.در سال 1360 در منطقه گیلانغرب مجروح شد و پای راست خود را از بالای ران دست داد.جراحتش به صورتی بود که امکان استفاده از پای مصنوعی را نداشت. او برای تشکیل پرونده جانبازی هرگز به بنیاد مراجعه نکرد و پس از بهبودی دوباره به جبهه برگشت. ابراهیم رفیق صمیمی شهید  ابراهیم هادی” بود. اهل محل بعد از آقا ابراهیم عشق‌شان  ابراهیم حسامی” بود و به نیکی از آن دو یاد می‌کنند. در ششم مرداد 1362 همسرش را عقد کرد ولی هفت ماه بعد و قبل از آغاز زندگی مشترک در هفتم اسفند همان سال در منطقه جفیر در ادامه عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش راکت به درجه رفیع  شهادت نایل آمد.پیکرش در بهشت زهرا قطعه 28 ردیف 16 به خاک سپرده شد.

 نیروی اضافه گردان!

شب  عملیات خیبر وقتی شهیدان نوزاد و جزمانی فرماندهان گردان ازشهید حسامی خواستند با بچه‌ها جلو نرود دلش شکست و گفت:« حالا ما شدیم نیروی اضافه گردان!..» فردا صبح در حالی که تلاش مےکرد خودش را به خط برساند ؛ یک گروه فیلمبرداری مےخواست از او فیلم بگیرد که با عصا به آنها زد و گفت: ” اگر مرد هستید بروید و از بچه های توی خط فیلمبرداری کنید نه از پشت خط و من جانباز!" بعد به بچه ها  رو کرد و گفت:“ما هم خدایی داریم اگر قسمت باشد من هم شهید می شوم".پنج دقیقه بعد هواپیمای دشمن محل گردان را بمباران کرد که یکی از شهدا برادر جانباز حسامی بود.به نقل از حاج نصرالله کریمی چاپ شده در روزنامه جمهوری اسلامی ۱۷دی ۱۳۶۸

‍ماجرای یک عکس

 یکی از عکس‌های ماندگار در حوزه دفاع مقدس، نماد جانبازی در  عملیات خیبر است؛ جانبازی که با پای قطع شده و عصا بر دست در منطقه عملیاتی دوشادوش رزمندگان حرکت می‌کند. این عکس توسط «کمال‌الدین شاهرخ» گرفته شده است.«کمال‌الدین شاهرخ» درباره این عکس گفت: این عکس دقایقی قبل از شهادت شهید حسامی در منطقه جفیر گرفته شده است؛ دقایقی بعد از این عکس، هواپیمای رژیم بعث عراق همین منطقه و ستون نیروها را بمباران کردند و ابراهیم حسامی به همراه شهید هاشم کلهر به شهادت رسیدند

 نظر دهید »

به یاد شهید علی اکبر دهقان 

19 مرداد 1396 توسط الهام

در جاده بصره - خرمشهر شهید “علی اکبر دهقان” همینطور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد “یاحسین، یاحسین” سر می داد.همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند. چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:

ألسلام علی الرأس المرفوع

خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم. خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر “یاحسین” باشد…

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب استــ

دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب استــ

تیغ بارد اگر آنجا که بـُـوَد جلوه ے دوستــ

سر ندادن زوفا بر لب خنجر عجب استــ

تن بی سر عجبی نیست رَوَد گر در خاک

سَـرِ سربازِ ره عشق به پیکر عجب استــ

 نظر دهید »

به یاد شهید محسن حججی 

19 مرداد 1396 توسط الهام

عمه جان؛ زینب (سلام الله علیها)!

دیروز باز هم خبر شهادت یکی دیگر از فدائیانت، یکی دیگر از عباس هایت دلمان را لرزاند. قصه، قصه غریبےست! قصه ای تکراری! گویی نفرت آل ابوسفیان را با علے ع و محبینش، پایانی نیست.همان ها که روزی فرزند پیامبر ص را ذبح کردند و شما را خارجی نامیدند ، پروا ندارند از سر بُریدن محبّ  علے(علیه السلام)

عمه جان!

ما نیز چون شهید محسن حججی سودای شهادت در سر داریم.ما هم چون محسن، عاشق شهادتیم هر چند اعمالمان بویی از شهادت ندارد اما چه کنیم؟

سرنوشت امثال محسن را که مےشنویم، دلمان غنج مےرود برای شهادت ما با هم مےسراییم: بالهایم هوس با تو پریدن دارد بوسه از خاک قدمهای تو چیدن دارد من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد و کاش عاقبتمان چون محسن ختم به شهادت شود…

 نظر دهید »

احترام به والدین 

29 تیر 1396 توسط الهام

زمستون بود

منتظر بودم که مجتبی از جبهه برگرده

شب شد و هر چه به انتظارش نشستم نیومد تا اینکه خوابم برد …

… صبح زود بلند شدم تا برم نون بگیرم

وارد حیاط که شدم  همه جا رو برف پوشانده بود

هوا خیلی سرد شده بود

درب خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه خوابیده

بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟

سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم

گفتم: پس چرا در نزدی بیام باز کنم!؟

گفت: مادر جون ! گفتم نصف شبی خوابیدین

ممکنه با در زدن من هُل کنین

واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم

پشت در خوابیدم که صبح بشه..

شهید مجتبی خوانساری 

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

عشق مکتب

بسم الله الرحمن الرحیم ای ﺯﺩاﻳﻨﺪﻩ اﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻏﻢ اﻯ ﺭﺣﻤﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺁﻭﺭﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺩﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﺶ ﺩﺭﻭﺩ ﻓﺮﺳﺖ ﻭ اﻧﺪﻭﻩ ﻣﺮا ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺳﺎﺯ ﻭ ﻏﻢ ﺩﻟﻢ ﺭا ﺑﺰﺩاﻯ اﻯ ﻳﮕﺎﻧﻪ اﻯ ﻳﻜﺘﺎ اﻯ ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯ اﻯ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻧﺰاﺩﻩ اﻯ ﻭ ﺯاﺋﻴﺪﻩ ﻧﺸﺪﻩ اﻯ ﻭ ﻛﺴﻰ ﻫﻤﺘﺎﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﺮا ﺣﻔﻆ ﻛﻦ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﻛﻰ ﺁﺭ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻳﻢ ﺭا ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﻦ. سلامتی و فرج مولا صاحب الزمان صلوات
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • برادری
  • شهدا
  • سخن بزرگان
  • حدیث
  • بهانه
  • مهدویت
  • سیاسی
  • آیه نوشت
  • شهید نوشت
  • مهارت های زندگی
  • داستان نوشت
  • مناسبت
  • عکس نوشت
  • تربیت کودک

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس